حالت وچگونگی کوته دیده. کوته بینی. کوتاه بینی: ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد که خطی کز خرد خیزد تو آن را از بنان بینی. سنائی. رجوع به کوته دید، کوته بینی و کوتاه بینی شود
حالت وچگونگی کوته دیده. کوته بینی. کوتاه بینی: ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد که خطی کز خرد خیزد تو آن را از بنان بینی. سنائی. رجوع به کوته دید، کوته بینی و کوتاه بینی شود
دردی که جای آن و حد آن معلوم صاحب درد نباشد و نتواند از آن عبارت کرد. درد گنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دردی نه سخت لیکن ممتد. دردی کم و دائم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دردی که جای آن و حد آن معلوم صاحب درد نباشد و نتواند از آن عبارت کرد. درد گنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دردی نه سخت لیکن ممتد. دردی کم و دائم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کوتاه بین. کوتاه دید. ج، کوتاه دیدگان. (فرهنگ فارسی معین) : من دیده ام که حد مقامات او کجاست آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند. خاقانی. کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند عارف بلا که راحت وی در بلای اوست. سعدی. از رخش خواهند جای بوسه نافهمیدگان در حرم محراب می جویند کوته دیدگان. صائب (از آنندراج)
کوتاه بین. کوتاه دید. ج، کوتاه دیدگان. (فرهنگ فارسی معین) : من دیده ام که حد مقامات او کجاست آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند. خاقانی. کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند عارف بلا که راحت وی در بلای اوست. سعدی. از رخش خواهند جای بوسه نافهمیدگان در حرم محراب می جویند کوته دیدگان. صائب (از آنندراج)
کوتاه بین. (فرهنگ فارسی معین). اندک بین. خردک نگرش. کوتاه نظر. کم بین. خرده نگرش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نه بلند است به صورت که تو معلوم کنی که بلند از نظر مردم کوته بین است. سعدی. و رجوع به کوتاه بین شود
کوتاه بین. (فرهنگ فارسی معین). اندک بین. خردک نگرش. کوتاه نظر. کم بین. خرده نگرش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نه بلند است به صورت که تو معلوم کنی که بلند از نظر مردم کوته بین است. سعدی. و رجوع به کوتاه بین شود
کوتاه دست. (فرهنگ فارسی معین). آنکه از تجاوز به مال و عرض کسان خودداری کند. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کوتاه دست) : جوان که قادر گردد درازدست شود امیر کوته دست است و قادر است و جوان. فرخی. ، آنکه دستش به مراد و مطلوب نرسد. نامراد. ناکام. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کوتاه دست) : ما تماشاکنان کوته دست تو درخت بلندبالایی. سعدی
کوتاه دست. (فرهنگ فارسی معین). آنکه از تجاوز به مال و عرض کسان خودداری کند. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کوتاه دست) : جوان که قادر گردد درازدست شود امیر کوته دست است و قادر است و جوان. فرخی. ، آنکه دستش به مراد و مطلوب نرسد. نامراد. ناکام. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کوتاه دست) : ما تماشاکنان کوته دست تو درخت بلندبالایی. سعدی