جدول جو
جدول جو

معنی کوته دید - جستجوی لغت در جدول جو

کوته دید
(تَهْ)
کوتاه دید. کوتاه بین. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوتاه دید و کوتاه بین شود
لغت نامه دهخدا
کوته دید
کوتاه بین
تصویری از کوته دید
تصویر کوته دید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوته خرد
تصویر کوته خرد
کم عقل، کم خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوته بین
تصویر کوته بین
کوتاه بین، تنگ چشم، نظر تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ قَدد / قَ)
کوتاه قد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوتاه قد شود
لغت نامه دهخدا
(تَهْ دی دَ / دِ)
کوتاه دیده. کوتاه بین. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوتاه دیده و کوتاه بین شود
لغت نامه دهخدا
(تَهْ دی دَ / دِ)
حالت وچگونگی کوته دیده. کوته بینی. کوتاه بینی:
ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد
که خطی کز خرد خیزد تو آن را از بنان بینی.
سنائی.
رجوع به کوته دید، کوته بینی و کوتاه بینی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ)
دردی که جای آن و حد آن معلوم صاحب درد نباشد و نتواند از آن عبارت کرد. درد گنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دردی نه سخت لیکن ممتد. دردی کم و دائم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کوتاه دیده، کوتاه بین، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوتاه دیده و کوتاه بین شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوتاه بین. کوتاه دید. ج، کوتاه دیدگان. (فرهنگ فارسی معین) :
من دیده ام که حد مقامات او کجاست
آنان ندیده اند که کوتاه دیده اند.
خاقانی.
کوتاه دیدگان همه راحت طلب کنند
عارف بلا که راحت وی در بلای اوست.
سعدی.
از رخش خواهند جای بوسه نافهمیدگان
در حرم محراب می جویند کوته دیدگان.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
کوتاه بین. (فرهنگ فارسی معین). اندک بین. خردک نگرش. کوتاه نظر. کم بین. خرده نگرش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نه بلند است به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوته بین است.
سعدی.
و رجوع به کوتاه بین شود
لغت نامه دهخدا
(تَهْ دَ)
کوتاه دست. (فرهنگ فارسی معین). آنکه از تجاوز به مال و عرض کسان خودداری کند. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کوتاه دست) :
جوان که قادر گردد درازدست شود
امیر کوته دست است و قادر است و جوان.
فرخی.
، آنکه دستش به مراد و مطلوب نرسد. نامراد. ناکام. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کوتاه دست) :
ما تماشاکنان کوته دست
تو درخت بلندبالایی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
کسی که قدش کوتاه است کوتاه بالا قصیر القامه: کارگر شرکت نفت ایران و انگلیس مرد کوتاه قد چاق و چله و پشمالویی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه دیده
تصویر کوتاه دیده
کوتاه بین، جمع کوتاه دیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوته دست
تصویر کوته دست
کوتاه دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوته قدی
تصویر کوته قدی
کوتاه قد بودن کوتاه بالایی
فرهنگ لغت هوشیار
تنگ نظر تنگ چشم: زلف جانان را چه نسبت با حیات جاودان ک حیف باشد این قدر کوتاه بین باشد کسی. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوته دیده
تصویر کوته دیده
کوتاه بین، جمع کوته دیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تنگ نظر تنگ چشم: زلف جانان را چه نسبت با حیات جاودان ک حیف باشد این قدر کوتاه بین باشد کسی. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تنگ نظر، کوتاه بین، کوته فکر، کوته نظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بابلسر واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی